کد مطلب:164553 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

از نزول مواید از آسمان برای حسنین
و در آن چند امر است:


امر اول: علامه ی مجلسی در كتاب بحار از حسن بصری و ام سلمه روایت كرده كه:

حسن و حسین داخل شدند بر پیغمبر و حال این كه جبرئیل در خدمت پیغمبر نشسته بود. پس حسنین به دور جبرئیل می گردیدند و او را به دحیه ی كلبی [1] تشبیه كرده بودند. پس جبرئیل با دست خود ایماء كرد مانند اینكه چیزی گرفته باشد، پس در دست او بود سیب و به و انار. پس آنها را به حسنین داد. پس رویهای ایشان درخشید و شتاب نمودند به سوی جد خودشان. پس پیغمبر آنها را گرفت و بوئید. پس از آن فرمود: بروید در نزد مادر خوتان با این میوه ها و اول به نزد پدر خود روید. پس امتثال امر نمودند و از آنها هیچ نخوردند، تا پیغمبر آمد. پس همه با هم خوردند. پس همیشه می خوردند و آنها به احوال خود بودند تا پیغمبر از دنیا رفت. حسین گفت كه به آنها تغییر و نقصانی روی نداد. چون فاطمه از دنیا رفت، رمان [2] را مفقود یافتیم و تفاح [3] و سفرجل [4] باقی بودند در ایام پدرم. پس چون پدرم شهید شد، سفرجل مفقود شد و سیب ماند بر هیأت خود در ایام امام حسن تا اینكه امام حسن شهید شد و سیب ماند تا زمانی كه آب بر من بسته شد، پس در زمانی كه عطش بر من عارض می شد، آن را می بوئیدم پس سوزش عطش ساكن می شد. پس چون عطش بر من شدت كرد و او را خوردم یقین به فنا نمودم. حضرت علی بن حسین فرمود كه این حدیث را شنیدم از پدرم پیش از كشته شدن به یك ساعت. پس چون پدرم شهید شد، بوی سیب از قبر مطهر آن جناب شنیده شد. پس من تفحص كردم و آن سیب را نیافتم. پس بوی آن باقی ماند بعد از حسین و هر آینه زیارت كردم


قبر آن جناب را، پس یافتم بوی سیب را از قبرش. پس هر كه اراده دارد بوی سیب را از شیعیان ما كه آن قبر مطهر را زیارت می كنند، پس آن را بخواهند در اوقات سحر. پس آن شخص بوی سیب را می یابد اگر مخلص باشد. [5] .

امر دوم: علامه ی مجلسی ازكتاب «كشف الیقین» و «بیان» روایت كرد از ثعلبی به اسنادش از جعفر بن محمد از پدرش كه گفت:

مریض شد پیغمبر. پس جبرئیل به نزد آن حضرت طبقی آورد كه در او انار و انگور بود پس پیغمبر از آن تناول فرمود، پس از آن حسنین بر او داخل شدند. پس ایشان هم از آن تناول كردند. پس انار تسبیح گفت و انگور تسبیح گفت. پس از آن علی داخل شد پس باز به تسبیح آمدند، پس از آن مردی از اصحاب داخل شد پس از آنها خورد و تسبیح نگفتند. پس جبرئیل گفت كه می خورد این را [میوه ی بهشتی را] نبی یا وصی یا ولد نبی. [6] .

امر سوم: علامه ی مجلسی روایت داشته كه:

حضرت رضا فرمود كه حسن و حسین برهنه بودند و عید در رسید؛ پس ایشان به مادر گفتند كه كودكان مدینه خود را زینت دادند چرا ما را زینت نمی دهی؟ فاطمه فرمود كه لباسهای شما در نزد خیاط است، پس هر زمانی كه آورد من شما را زینت می كنم. چون شب عید شد، ایشان همان كلام سابق را اعاده نمودند. پس فاطمه گریست و بر ایشان ترحم كرد و همان جواب سابق را گفت. پس چون تاریكی شب ظاهر شد، در را كوبیدند، پس فاطمه گفت كه این كیست؟ گفت: ای دختر پیغمبر! من خیاط می باشم، كه جامه ها را آوردم. پس در را گشود دید مردی با او لباس عید است. فاطمه گفت ندیدم مردی را كه با هیبت تر از جهت سیما از او باشد. پس دستمال بسته ای داد و برگشت. چون


فاطمه آن را گشود، در او بود دو پیراهن و دو دراعه [7] و دو ازار و دو رداء و دو عمامه و دو موزه ی [8] سیاه؛ در پاشنه ی ایشان سرخی بود، پس حسنین را بیدار كردم و آن لباسها را به ایشان پوشانیدم. پس داخل شدند بر پیغمبر خدا در حالتی كه با زینت بودند. پس پیغمبر ایشان را در بغل كشید و بوسید پس از آن به من فرمود كه خیاط را دیدی؟ عرض كردم: بلی، ای پیغمبر! آن كسی را كه تو جامه هارا به او دادی. فرمود: ای دخترك! آن مرد خیاط نبود او رضوان، خازن بهشت، بود. فاطمه گفت كه پس كه خبر داد تو را، ای پیغمبر؟ فرمود كه عروج نكرد تا اینكه پیش من آمد و مرا به آن خبر داد. [9] .

امر چهارم: علامه ی مجلسی در كتاب بحار روایت داشته كه:

ابن عباس گفت كه در خدمت پیغمبر نشسته بودم، و در پیش روی او علی و فاطمه و حسن و حسین بودند كه جبرئیل نازل شد و سیبی به هدیه به پیغمبر داد. پس پیغمبر آن را به هدیه به علی داد. پس علی آن را گرفت و بوسید و به پیغمبر داد. پس پیغمبر آن رابه حسن داد. و حسن آن را بوسید و به پیغمبر داد. پیغمبر آن را به حسین داد. حسین آن را بوسید و به پیغمبر داد. پیغمبر آن را به فاطمه داد. فاطمه آن را بوسید و به پیغمبر داد. پیغمبر بار دیگر آن را به علی داد. علی آن را گرفت و خواست كه به پیغمبر دهد، آن سیب افتاد و به دو نصف شد. پس نوری از آن به آسمان بلند شد. پس در آن دو سطر نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم تحیة من الله تعالی الی آل محمد المصطفی و علی المرتضی و فاطمة الزهراء و الحسن و الحسین سبطی رسول الله و امان لمحبیهما یوم القیامة من النار. به نام خدای روزی دهنده ی بخشاینده، این تعارف و هدیه [ای] است از جانب خدا به سوی آل محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه ی زهرا و


حسن و حسین، دو سبط پیغمبر خدا و امان است برای دوستان ایشان در روز قیامت از آتش جهنم [10] .

امر پنجم: علامه ی مجلسی در كتاب بحار روایت نمود از سلمان فارسی كه:

به نزد پیغمبر رفتم، پس بر او سلام كردم. پس از آن بر فاطمه داخل شدم. پس گفت كه ای عبدالله! این حسن و حسین گرسنه اند گریه می كنند دست ایشان را بگیر و ایشان را به نزد جد ایشان ببر. پس من ایشان را گرفتم و به خدمت پیغمبر آوردم. آن جناب فرمود كه شما را چه می شود ای حسن و حسین من؟ گفتند كه ما اشتهای طعام داریم، ای پیغمبر خدا! پس پیغمبر سه دفعه فرمود: خدایا! ایشان را اطعام كن. پس ناگاه به، بدست پیغمبر دیدم كهبه قدر سبوی [11] هجر بود سفیدتر از برف و شیرین تر از عسل و نرم تر از روغن بود. پس آن را به دو نیم كرد، نصفی از آن را به حسن و نصف دیگر را به حسین داد. پس نظر می كردم به آن دو نصف كه در دست ایشان بود و من اشتهای آن را داشتم. پیغمبر فرمود: ای سلمان! شاید تو را میل به آن است. عرض كردم: بلی، فرمود: ای سلمان! این طعام اهل بهشت است، نمی خورد هیچ كس آن را تا از حساب نجات بیابد [12] .

امر ششم: علامه ی مجلسی در كتاب بحار گفته كه:

یافتم در بعضی از مؤلفات اصحاب كه به نحو ارسال روایت شد از جمعی از صحابه كه داخل شد پیغمبر به خانه ی فاطمه. پس گفت: ای فاطمه! پدرت امروز میهمان تو است. پس فاطمه عرض كرد: ای پدر! حسن و حسین از من چیزی از توشه طلب می كنند، پس من برای ایشان چیزی نیافتم كه قوت ایشان شود.


پس از آن پیغمبر داخل شد و با علی و حسن و حسین و فاطمه نشست و حال این كه فاطمه در حیرت بود كه چه كار كند. پس از آن پیغمبر ساعتی به آسمان نظر كرد ناگاه دید كه جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد! علی الاعلی سلامت می رساند و مخصوص می دارد تو را به تحیت و اكرام و می گوید، بگو علی و فاطمه و حسن و حسین از میوه های بهشت اشتها به چه چیز دارند؟ پس پیغمبر فرمود: ای علی و ای فاطمه و ای حسن و ای حسین! پروردگار عزت دانست كه شما گرسنه می باشید. پس به چه چیز از میوه های بهشت اشتها دارید؟ پس همه ساكت شدند و جواب ندادند، به جهت حیا از پیغمبر. پس حسین گفت: از اذن تو، ای پدر، ای امیرالمؤمنین، و اذن تو، ای مادر، ای سیده ی زنان عالمیان، و از اذن تو ای برادرم، حسن زكی، اختیار می كنم برای شما چیزی را از فواكه بهشت. پس همه گفتند: ای حسین! هر چه را كه تو اختیار كردی پس ما به آن راضی می باشیم. پس حسین گفت: ای پیغمبر خدا! بگو جبرئیل را كه ما رطب تازه چیده شده اشتها داریم. پس پیغمبر فرمود كه خدا آن را دانست. پس از آن گفت: ای فاطمه! برخیز و داخل خانه شو و بیاور آنچه را كه در او است. پس فاطمه در خانه رفت. پس دید طبقی را از بلور كه پوشانده شد [ه]به دستمال از جامه ی ابریشم نازك سبز و در آن رطب است. و آن زمان فصل و زمان رطب نبود. پس پیغمبر فرمود كه ای فاطمه! این را از كجا آوردی؟! فاطمه گفت: این از نزد خدا است. به درستی كه خدا روزی می دهد هر كه را كه می خواهد بدون حساب، چنان كه مریم دختر عمران گفت. پس پیغمبر برخاست و آن را گرفت و در پیش روی ایشان گذاشت و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. پس یك رطب را برداشت در دهان حسین گذاشت و فرمود: گوارا باد! ای حسین! پس یك رطب به دهان حسن گذاشت و گفت گوارا باد! ای حسن! پس رطب سوم برداشت و در دهان زهرا گذاشت و گفت گوارا باد تو را! ای فاطمه ی زهرا! پس رطب چهارم برداشت و در دهان علی گذاشت و گفت گوارا باد تو را! ای علی! پس رطب دیگر به علی داد؛ پس از آن رطب دیگر


داد. پیغمبر گفت: گوارا باد! ای علی! پس از آن پیغمبر برخاست، پس از آن نشست. پس از آن همه خوردند. پس چون سیر شدند مائده به آسمان بلند شد به اذن خدای تعالی. پس فاطمه گفت: ای پدر! امروز از تو چیزی عجیب دیدم. پیغمبر فرمود: ای فاطمه! چون رطب اول در دهان حسین گذاشتم و گفتم گوارا باد تو را! ای حسین، پس به درستی كه شنیدم كه میكائیل و اسرافیل می گفتند گوارا باد تو را! ای حسین! پس من هم موافقت به ایشان در این كلام نمودم. پس رطب دوم را در دهان حسن گذاشتم، شنیدم كه جبرئیل و میكائیل می گفتند: گوارا باد تو را! ای حسن! پس من نیز موافقت به ایشان نمودم. چون رطب سوم را در دهان تو ای فاطمه گذاشتم، پس شنیدم حورالعین را كه خوشحال بودند و از بهشت بر ما مشرف شدند و ایشان می گفتند: گوارا باد تو را! ای فاطمه! پس من هم با ایشان موافقت نمودم. و چون چهارم را برداشتم در دهان علی گذاشتم شنیدم نداء از حق تعالی كه می فرمود: گوارا باد تو را! ای علی! پس من هم موافقت كردم. پس رطب دیگر، دادم باز صدای حق - سبحانه - شنیدم كه می گفت: گوارا باد تو را! پس از آن برخاستم برای بزرگواری پروردگار عزت. پس شنیدم خدای را - جل جلاله - كه می گفت ای محمد! قسم به عزت و جلال خودم كه اگر می دادی علی را از این ساعت تا روز قیامت رطب، هر آینه می گفتم او را كه گوارا باد! [13] .


[1] دحيه كلبي: نام يكي از صحابه و او اجمل ناس بود گويند جبرئيل عليه السلام بصورت وي بر پيغمبر اكرم در مي آمد و بسيار نيكو روي بوده است.

[2] رمان: انار.

[3] تفاح: سيب.

[4] سفرجل: به، آبي.

[5] بحار الانوار 289:43 و 290.

[6] بحار الانوار 288:43 و 289.

[7] دراعه: جبه، جامه اي دراز كه زاهدان و شيوخ پوشند.

[8] موزه: چكمه.

[9] بحار الانوار 989:43.

[10] بحار الانوار 307:43 و 308.

[11] سبو: آوندي سفالين و دسته دار كه در آن آب و جز آن مي ريزند.

[12] بحار الانوار 308:43.

[13] بحار الانوار 312 - 310 : 43.